۱۳۸۷ دی ۱۰, سه‌شنبه

خواب

اگرت پرسیدند
که
وبلاگ نویس را چه شد؟
بگو
او خرس بی نواییست
که چند روزی به خواب زمستانی
رفته است
اگر طاقت بیاورد

۱۳۸۷ دی ۶, جمعه

شبنم

می توان شبنمی بود بر روی برگی
با اولین نسیم سحری
به اب پیوست
یا با طلوع خورشید
به ابر
میتوان درختجه ای بود
در دامنه کوهی
با هر بهار سبز شد
و با هر پاییز
همه دارایی خود را بپای کوه ریخت

برگی بر جویی

برگی بودن بر روی اب
ابی ارام و گرم در جویی خرد
با علفهایی در دو طرفش
اب از میان جنگل می گذرد
خورشید از میان درختها بر ان می تابد
هم چنان می رود
حالا
دشتی با تپه ماهورهایش
جویهای دیگر به ان می پیوندند
برگ هم چنان می رود

ساز

انکه ساز می زند پیدا نیست
تنها رقصندگان را می توان دید
سازش گاهی
پیدا می شود
دم خروس چه شکلیست؟

۱۳۸۷ دی ۳, سه‌شنبه

الفبا

بمدرسه رویم
الفبا را از نو بیاموزیم
گورویی پیدا کنیم
تا الفبای زیستن مومنانه را
یادمان دهد
دو زانو جلوش بنشینیم
تا خرد را برایمان معنا کند
گوهر پنهان شده در وجودمان را
بما بشناساند
انگاه
پاهایش را لمس خواهیم کرد

از کتاب 1 2 3 حرکت

هیچ چیز رایگان بدست نمی اید
برای هر چیز بهاییست
اگر منفعتی بما رسید
بدون پرداخت وجهی
مطمئن باشیم
بهای انرا قبلا پرداخته ایم
یا در اینده با سودش خواهیم پرداخت

قدیمی

اب انبار های قدیمی
بین راه
کاروان سراهای متروک
بین راه
چشم انتظار مسافری
تشنه و خسته
امید واهی

پس از باران

بوی چمن زار پس از باران
بوی دیوار کاه گلی پس از باران
بوی دشت و صحرای تفتیده پس از باران
ذوق کشتزارها پس از باران
نگاه دهقانهای منتظر پس از باران
شوق درختها
طراوت بوته ها و گندم زارها پس از باران
دیدنیست

ادامه کتابها

گوشه نشینان التونا
راه را نمی توان انتخاب کرد
راه را باید ابداع کرد
هر کس با ابداع راه خود
در حقیقت خود را ابداع می کند
انسان را باید هر روز از نو ابداع کرد

کتاب ها

از کتاب بادبادک باز
ناراحت شدن از یک حقیقت بهتر از تسکین یافتن از یک دروغ است
ویکتور فرانکل
معنایی که در رنج یافت میشود در بعدی متفاوت
با معنایی که در کار و عشق یافت می شود
قابل قیاس است
بیماری در طبیعت ریشه دارد
ولی شفا کار روح است
برایان تریسی
فکرتان را در باره خودتان عوض کنید
تا زندگیتان تغییر کند

جلال

اگر جلال زنده بود
چه میکرد؟
ما با او چه می کردیم؟
با انهمه صداقتش تاب می اورد؟
یا خودش را حلق اویز می کرد
باز هم برایمان از تات نشینهای بلوک زهرا میگفت
یا از قلب پایتخت و از زوال دلیری

در اشپز خانه

اشپزی دو نفری
مامو و نوه اش
هم اوایی با ایلیا
اقای قوری
خانم صافی
با بچه هاشون
بشقابا بالا
ملاقه پایین
نمکدون تجاست
چیپس و شکلات
پلو و خورشت
اش رشته
انه
این جفنگیات
از کجا میاد//؟

۱۳۸۷ دی ۲, دوشنبه

شب یلدا

دوست داشتن شب یلدا
مشگل است
چون یاد اوری می کند
روز بعد
قرار است ابها یخ بزند
هوا یخ بزند
چشمها و قلبها
یخ بزنند

تماشای گذشته

درس خواندن
کودکی
باغ
پریدن نا گهانی یک کوکوی تنبل
فرو رفتن یک خر خاکی در خاک
اسمان
شکوفه های ریز الو
شکوفه های ابی گلابی
زمین
لانه مورچه ها

این سو و ان سو

در این سو
درخت ها بی هیچ پوششی
برگها به تمامی سوخته
ابرها بر پهنه اسمان
گاهکی خورشید
سوسوی مهتاب
همه جا مه
در ان سو
پروانه از گلی به گلی
افتاب بی دریغ

روزها

روزهای ابری
روزهای بارانی
روزهای افتابی
با چه منطقی از پی هم می رسند
بدون اخطار قبلی

شتر


دیدن انهمه شتر و بچه شتر لب دریا دیدنیست
این محبوبترین حیوان بعد از الاغ
با ان نگاه شوخ و شنگ
کنار دریا چه می کند؟
مگر جای او در اعماق بیابانها نبوده است؟

۱۳۸۷ دی ۱, یکشنبه

اندر حکایت بیرون امدن از قشم و باقی قضایا

امدن از قشم به بندر عباس
برای خودش حکایتیست
گفتند هوا خرابست و قایق تند رو نیست
باید با لنجهای زمان جنگ جهانی دوم به بندر عباس بر می گشتیم
سالن ترمینالی را در نظر اورید با 400 نفر مسافر نگران
درها که باز میشونددری دو متری
همه می خواهیم با هم از در عبور کنیم
بجز تعدادی ادم فرهیخته که عقب ایستاده اند
ما با بار بندیلمان از در عبور می کنیم
محشر کبری
مواظبیم که کسی یک میلیمتر از ما جلو نزند
دو باره در محوطه جلو لنج هستیم
اینبار هجوم در جلو راه باریکیست که
ما را بعدها به ان راه خواهند داد
مانند علامت از وسط باز شده لای کتابها شده ایم
جلو صف ما ادمهای قانون شکن عجول هستیم
و اون خط باریک وسط ادمهای درست درمان
و قانع به حق خودشان
باز در جلو صف غوغاییست
همه می خواهیم از روی هم عبور کنیم
با ساکها پلاستیک های پاره جار جرخه ها
تعجب می کنیم اینهمه پا جلو راه چرا هست
بعدا که روی عرشه ولو شده ایم
انگار نه انگار ما همان ادمها هستیم
برای هم پرتقال پوست می کنیم
و به هم لبخند می زنیم

۱۳۸۷ آذر ۳۰, شنبه

ابزیان خلیج فارس

راه نمای سفرمان اقا معین پسر ااقا محی الدین
ما را به دیدن ابزیان خلیج فارس برد
از نگاه دیگری با زندگی ماهی ها اشنا شدیم
همیشه فکر می کرده ام ماهی ها
چه زندگی یکنواخت و کسالت باری دارند
ولی حالا فهمیدیم که ماهی ها هم
مانند انسانها اخلاقهای متفاوتی دارند
بر سر این سفره هفت رنگ زندگی
ماهی های خواب الود و تنبل هامور نشسته اند
که انگار انها استوپ کرده اند
در هر حالتی با دهان باز خوابیده به پشت افتاده
یک وری
انگار تا ابد وقت دارند
ماهی های زبرو زرنگ شهری
ریزه میزه و پر تحرک که یکجا ارام و قرار ندارند
ماهی های خجالتی انجل
ماهیهای ترسو
ماهیهای قهروک
ماهیهای پیکاسو بخاطر هارمونی فوقالعاده رنگها
دنیایی بود پر از رنگ و تفاوت و زندگی

ابهای خلیج فارس

اسم ابهای نیلگون خلیج فارس را باید
به ابهای قیر گون خلیج فارس تبدیل کرد
ابهای نزدیک ساحل را بچه رنگی می توان تشبیه کرد
غم انگیز ترین رنگ ممکن
قهوه ای خاکستری تیره
مانند دامن زنی کهنسال
در عشایر
که از زندگی سیر شده است
با گلهایی براق بر سطح ان
طفلک مردمان ان دیار که
به ابی ابها عادت دارند
بیچاره ماهیها دلفینها
ما با طبیعت چه میکنیم/؟

ایضا سفر

در قشم راهنمایی پیدا کردیم با صفا
ما را به دیدن جاهای دیدنی برد
از مزار شاه شهید تا غارهای عهد دقیانوس
جزیره دلفین ها
دلفین ها در دسته های چند تایی
جلو قایقهایی که در جزیره هنگام به دیدنشان امده بودند
نمایش می دادند
زیر انعکاس نور خورشید
بر سطح دریا

ادامه سفر

ا ز مشهد که به جنوب بروید
خوبی ناب مردمان ان دیار خیلی به چشم می اید
بجز چند مورد استثنا مردمان جنوب
با خودشان و دور و ورشان اشتی هستند
خونگرم و مهربان و درستکار
این برق رذالت را در چشم مردمان جنوب نمی دیدی
خدا را شکر
یک قسمت از سرزمینمان
تا حدودی اهوراییست

سفر نامه

سلام
ما از سفر جنوب می اییم
بندر عباس و قشم
سفری یک هفته ای
خستگی زیاد سفر
با دیدنیهای ان برابر است
با تجربه هایش
ولی جالب ترین قسمت سفرمان
وقتی است که
از گرمای 23 درجه بندر
با نسیمی به خنکای اردیبهشت شیراز
وارد خانه خودمان در مشهد شدیم
وارد یخچالی ساید بای ساید
و با نسیمی از روی استپ های روسیه

۱۳۸۷ آذر ۲۰, چهارشنبه

یوهان فون گوته

طبیعت و زندگی با کسی شوخی ندارد
همیشه واقع گراست
همیشه جدی است
همیشه حق با اوست
و حرف درست می زند
خطاها و لغزشها همیشه از ان انسان هاست
انسانهایی که می توانند قدر شناس او باشند
در پس زمینه قرار می گیرند
و طبیعت اسرارش را برای انها
برای نابها خالص ها و راستینها
فاش می کند

بوم نقاشی

رنگهای ذهن من روی بوم نقاشی افکارم
چقدر غریبند
گاهی در هماهنگی کامل
مثل یک رنگین کمان
یا مثل یک گلدان شمعدانی
گاهی نیز
درهم و بر هم
مثل اش شله قلمکار
پازل ذهنم را اگر به نقشه ایران تشبیه کنم
گاهی نقشه اون گربه
هم سر دارد هم دم و هم اشکم
ولی گاهی نیز
نه که قلبش طبس یزد و کرمان
در ان پیدا نمی شود
که
تکه هایی از شمال و جنوبش نیز گم شده است
مثل جگر زلیخا رشته رشته
است

۱۳۸۷ آذر ۱۸, دوشنبه

ادامه بازی

طاسهایی که در بازی تخته نرد انداخته ام
هنوز دارند می چرخند
هنوز تصمیم خود را نگرفته اند
بگذارمشان که همین طور
بچرخند
یا وقت ندارم
و از حرکت باز بدارمشانباید تصمیم خود را بگیرم

بازی ها

در بازی تخته نرد
من شانس می اورم
از جفت شش تا 1و2
هر چه که بخواهم برایم میاید
و با بازی مسخره ام دیوانه میکنم
نراد طرف مقابل را
حالا
در بازی زندگی اگر دست بد بیاورم
می خواهم خوب بازی کنم
و باز هم مات کنم
نراد اون بالا را
خواهم توانست؟

دل بسته

ما دریچه های دلمان را محکم بسته ایم
و برای محکم کاری
لای درزهای انهم
با موم رز پر کرده ایم
کیپ کیپ
ممکنست که با اینکار
طوفانهای حوادث را
پشت سر بگذاریم
ولی
اگر خدا با وزش نسیمی بیاید
و با در بسته دلمان روبرو شود
چه؟

شادی ها

ای شادی ها که اینگونه ناگهانی
بر سرم
هجوم می اورید
ای برکات خدا
با شما چه کنم؟
ناگهانی اینگونه
نمیشود شما را انبار کرد//؟
و در هجوم لشگر اندوه
بکارتان زد؟
راهی خواهم یافت
اها میشود شما را فریز کرد
و در باقی سال
ذره ذره
همراه با تخم مرغ
و کمی نمک
خورد
کوکوی شادی
خودشه

۱۳۸۷ آذر ۱۱, دوشنبه

اندیشه

پلنگم و به کوه ها بیشه دارم
چرا از هر کسی اندیشه دارم
نیم بیدی بهر بادی بلرزم
سفید دالم و کرمان ریشه دارم

دیفال خانه

ستاره سر زد وبیدار بودم
بپای رخنه دیفال بودم
بپای رخنه دیوار خانه
هنو ور انتظار یار بودم

نازه

به بازار هرات غوغای نازه /لباس شیک/
فتاده بر سرم سودای نازه
بگیرم مخمل سلطان ز ایران
بپوشم از سرم تا پای نازه

استاله ها

دو چشم ور راه دارم کی میایی
دل پر اه دارم کی میایی
تمام استاله ها از کوه فرو شد
نظر ور ماه دارم کی میایی

سر کوه های بلند

سر کوه های بلند می تاوه از دور
مرا اب غریبی کرده رنجور
الهی چشمکانم کور گرده
نه از نزدیک وی بینم نه از دور

غربت

به غربت پای من زنجیر گشته
نرفتم بچه ام دلگیر رفته
ز بس که ناله کردم کنج غربت
جگرم چشمه کفگیر گشته

کاکوتی

درختای کاکوتی سر سایه داره
دو تا بلبل بپاشو خونه داره
برین و گوش کنین آواز بلبل
که بلبل عاشق و طو ناله داره

لالایی های کی بر

کی بر نام دهی است در قلب کوهستان
بین گناباد وخواف
من مخ زنی را که از بخت بدش
کنارم در اتوبوس نشسته بود را زده ام
تا این لالایی ها را بیاد بیاورد
حدود 4 ساعت برایم از خاطراطش گفت
از اینکه 46 سال سن دارد
و 9 تا بچه اش را بزرگ کرده
و لالایی اش کجا بود
مادر
به او گفتم می توانی از اقایتان در صندلی عقب
بخواهی شعرهایی را که در بیابان برای گوسفندها و برای تنهایی
خودش میخواند را بگوید/؟
با شرمی دخترانه در چشمهایش
گفت ما از این چیزها با پدر بچه هایمان حرف نمیزنیم
به دستهای زحمت کشش نگاه میکنم
و دوست دارم انها را ببوسم