۱۳۸۷ آذر ۱۱, دوشنبه

لالایی های کی بر

کی بر نام دهی است در قلب کوهستان
بین گناباد وخواف
من مخ زنی را که از بخت بدش
کنارم در اتوبوس نشسته بود را زده ام
تا این لالایی ها را بیاد بیاورد
حدود 4 ساعت برایم از خاطراطش گفت
از اینکه 46 سال سن دارد
و 9 تا بچه اش را بزرگ کرده
و لالایی اش کجا بود
مادر
به او گفتم می توانی از اقایتان در صندلی عقب
بخواهی شعرهایی را که در بیابان برای گوسفندها و برای تنهایی
خودش میخواند را بگوید/؟
با شرمی دخترانه در چشمهایش
گفت ما از این چیزها با پدر بچه هایمان حرف نمیزنیم
به دستهای زحمت کشش نگاه میکنم
و دوست دارم انها را ببوسم

هیچ نظری موجود نیست: