۱۳۸۸ شهریور ۷, شنبه

با الهام از شعر زیبای اقای حیدر بیگی به اسم نامه

عزیز من

بخاطر بسپار

تو وارث دامنهای پاک مادران این سرزمینی

وارث امیدهای چند نسل پیاپی

و ارزوهای عقیم یک ملت

به ایندگان بگو

که نسل ما دامن نیالود

پس به کفاره ان عقوبت شد

انچنانکه تاریخ در نگاهش یخ زد

و لاله ها در دشتهایش انچنان روییدند

که جا برای سوسن و نرگس هیچ نماند

به انان بگو

که نسل مادران ما هیچ به پیروزی اهن بر طلا باور نداشت

بلکه امید داشت

مهر بر طلا پیروز شود

و عشق جایگزین همه نداشته هایش بشود

به انان بگو عزیز من

۱۳۸۸ مرداد ۱۸, یکشنبه

دلم میخواست

دلم میخواست دنیا جور دیگر بود

رنگ دیگر طعم بهتر داشت

طعم البالو و یا گیلاس

بوی شیرین داشت

بوی صدها اطلسی با یاس

چه میشد گر زمین اینروزها با ما کمی با حوصله تر بود؟

چه میشد گر ز سقف اسمان کمتر بلا میریخت؟

دلم میخواست در این روزها جارو کنم دلهای ناپاک و فرو شویم من این نامردمی هارا

تسلا باشم ومرهم

من این دلهای شیدا را

دلم میخواست آش مهر و شادی

عشق و صفا و بردباری

بار بگذارم

وز انگه بعد پختن

کاسه ای بهر همه همسایگان دور و نزدیکم برم وانگه

زن همسایه خواهد گفت این اآش از کدامین خانه است ایا/؟

و مرد او که خواهد گفت

در شبهای ظلمت سوز اون وقتا

صدای کوته اله و اکبر را توبشنیدی ازین خانه

دلم میخواست دق الباب میکردند

و می گفتند

شرارت رخت بر بسته برون ایید

سر از روزن فراز ارید

اینک جویبار شادمانی در خیابانها براه افتاده دیگر بار

اینک فصل در جا ماندن ما نیست

برون ایید و رقص دایم ذرات را در اآسمان بینید

همه درهای محبس وا شده و ان پرستوهای عاشق اینک اآزادند

نه پنداری درفشی داغ و نیرنگ و فریبی بوده است در کار

معاذاله

دلم می خواست منهم با قلم مویی

نگاه مردمان سخت دل را رنگ آبی میزدم یک دم

و می گفتم

همین دم را غنیمت دان

که از فردای خود اگه تواند بود؟

همین دم را غنیمت دان

۱۳۸۸ مرداد ۱۶, جمعه

مومن به قدرت

سار از درخت پرید

اش سرد شد

مهر از مرامشان رفت

قلبشان سرد شد

عشق را کافر شدند

نفرت مرامشان شد

به قدرت مومن شدند

مهربانی از درخت پرید

آش ثروت در دیگ قدرت

در مطبخ بزرگ حماقت

میجوشد

ولی روز به روز

از طیف های مختلفی که انرا هم میزدند کاسته میشود

معلوم است که باد موافق را از سمتی دیگر یافته اند

مواظب احزاب باد باید بود

۱۳۸۸ مرداد ۱۵, پنجشنبه

یه عالمه غم

در سلول عزلت و تنهایی

در پس دیوارهای دروغ

ودر پناه دیوار بلند حاشا

در پس هزاران سال تجربه

تجربیاتی گرانقدر

از هیتلر و موسلینی و چنگیز

خدایا چنگیز نه

که او تیغ رویارو میزد

ابن ملجم و شمر هم نه

که انها طفلان معصومی بودند

در این زمان سبع

این را رهگذر فضولی سر یه چار راه گفت و زود رفت(با اجازه شاملو)

می باید همان اول

خیلی زودتر از اینها

ان توپولوی شاد

نامه اعمالش را سرود خوان

در سیما میگفت

قبل از اینکه

یه عالمه غم تو چشای شادش خونه کنه

(حالا کیه که اینا روباور کنه؟)

این را چند رهگذر دیگه سر یه پیچ تند گفتن و

محکم سر جاشون وایستادن