دلم میخواست دنیا جور دیگر بود
رنگ دیگر طعم بهتر داشت
طعم البالو و یا گیلاس
بوی شیرین داشت
بوی صدها اطلسی با یاس
چه میشد گر زمین اینروزها با ما کمی با حوصله تر بود؟
چه میشد گر ز سقف اسمان کمتر بلا میریخت؟
دلم میخواست در این روزها جارو کنم دلهای ناپاک و فرو شویم من این نامردمی هارا
تسلا باشم ومرهم
من این دلهای شیدا را
دلم میخواست آش مهر و شادی
عشق و صفا و بردباری
بار بگذارم
وز انگه بعد پختن
کاسه ای بهر همه همسایگان دور و نزدیکم برم وانگه
زن همسایه خواهد گفت این اآش از کدامین خانه است ایا/؟
و مرد او که خواهد گفت
در شبهای ظلمت سوز اون وقتا
صدای کوته اله و اکبر را توبشنیدی ازین خانه
دلم میخواست دق الباب میکردند
و می گفتند
شرارت رخت بر بسته برون ایید
سر از روزن فراز ارید
اینک جویبار شادمانی در خیابانها براه افتاده دیگر بار
اینک فصل در جا ماندن ما نیست
برون ایید و رقص دایم ذرات را در اآسمان بینید
همه درهای محبس وا شده و ان پرستوهای عاشق اینک اآزادند
نه پنداری درفشی داغ و نیرنگ و فریبی بوده است در کار
معاذاله
دلم می خواست منهم با قلم مویی
نگاه مردمان سخت دل را رنگ آبی میزدم یک دم
و می گفتم
همین دم را غنیمت دان
که از فردای خود اگه تواند بود؟
همین دم را غنیمت دان
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر