۱۳۸۸ آبان ۵, سه‌شنبه

یکی بود یکی نبود

زیر گنبد کبود

یک شب از شبهای خوب خدا اوایل ماه رمضان تو میخوابی و صبح مثل بچه ادم بیدار می شوی

یه چیزی تغییر کرده

یکی از چشمهایت کمی تا قسمتی ابریست

تو که تجربه اون یکی چشمتو با همچین مضمونی داری صداشو در نمی یاری چون می دانی گرفتارت خواهد کرد

و تو اگه شروع کنی مثل توپ فوتبال از زمین بیمارستان چشم به مطب دکتر اعصاب و از ازمایشگاه به زمین ام ار ای

پاس داده خواهی شد

چونم براتون بگه که از بد روزگار و از دهن لقی ابنای روزگار غافلی چه بچه هایت بجای اینکه سرشان بکار خودشان باشد

بو میبرند و قسم و ایه که مسیر رفته را دو باره بروی که تا به امروز گرفتار ان بوده ای وتیر و ترکش های ان هنوز هست

القصه مثنوی به این خاطر مدتی تاخیر شد

و شما از دست پرت و پلاهای این وبلاگ راحت بودید

ولی خوشبحالیتون زیاد دووم نداره از ان رو که مگر نه بعضی از ادما وقتی حالشون خوب میشه پر حرف تر میشن

فرض کنید که وبلاگ نویس بی نوا هم از همان قسم ادمهاست و حالا به جبران یه مدت کم کاری یه وبلاگ جدید راه انداخته(در کنار وبلاگ قدیمی)

حالا چرایش گفته می اید

یکی بود یکی نبود(ادامه)

در مسیر دویدن در زمین فوتبال گفته شده

دو باره سر و کله اضطراب و افسردگی و..... داشت پیدا می شد که اینبار هوشیاری و نشانه ها را می شناسی

و حواست هست که به این حالات ناخوش رو ندهی و از پی چاره بر ایی و دست به دامان دکتر که اون کلکی که دفعه قبل

در هجوم این امواج از تو خواسته بود انجام دهی و تو طفره رفته بودی و دارو را انتخاب کرده بودی

حالا یادت دهد

و دکتر خردمند چنین گفت

تو فرض کن اون صدایی که در مواقع رنجوری و کج خلقی به سراغت می اید و موعظه ات می کند و کلافه ات میکند

و دم بساعت سر و کله اش پیدا میشود و شماتت می کند و نق میزند که مثلا فلان کار را کردی فلانی رنجید

و بهمان حرف را نزدی بهمانی رنجید

را بصورت خانمی در نظر مجسم کن که هر روز سر یک ساعت معین با هم قرار ملاقات می گذارید

پس ایشان طبق قرارتان می ایند و سر ساعت هم میروند تا روز دیگر!

قرار شد اسم ان خانم همان موقع گذاشته شود که خانم هاویشام از اعماق ذهن خودشان را رساندند و جا خوش کردند

و اینچنین شد برای حدود دو ماه همنشین بودن با خانم هاویشام و سر کله زدن های ما وبلاگ خانم متولد شد

خدا بداد همگی برسد

باشد که مفید فایده باشد