۱۳۸۸ آبان ۵, سه‌شنبه

یکی بود یکی نبود

زیر گنبد کبود

یک شب از شبهای خوب خدا اوایل ماه رمضان تو میخوابی و صبح مثل بچه ادم بیدار می شوی

یه چیزی تغییر کرده

یکی از چشمهایت کمی تا قسمتی ابریست

تو که تجربه اون یکی چشمتو با همچین مضمونی داری صداشو در نمی یاری چون می دانی گرفتارت خواهد کرد

و تو اگه شروع کنی مثل توپ فوتبال از زمین بیمارستان چشم به مطب دکتر اعصاب و از ازمایشگاه به زمین ام ار ای

پاس داده خواهی شد

چونم براتون بگه که از بد روزگار و از دهن لقی ابنای روزگار غافلی چه بچه هایت بجای اینکه سرشان بکار خودشان باشد

بو میبرند و قسم و ایه که مسیر رفته را دو باره بروی که تا به امروز گرفتار ان بوده ای وتیر و ترکش های ان هنوز هست

القصه مثنوی به این خاطر مدتی تاخیر شد

و شما از دست پرت و پلاهای این وبلاگ راحت بودید

ولی خوشبحالیتون زیاد دووم نداره از ان رو که مگر نه بعضی از ادما وقتی حالشون خوب میشه پر حرف تر میشن

فرض کنید که وبلاگ نویس بی نوا هم از همان قسم ادمهاست و حالا به جبران یه مدت کم کاری یه وبلاگ جدید راه انداخته(در کنار وبلاگ قدیمی)

حالا چرایش گفته می اید

۸ نظر:

anoosheh گفت...

khoob keyf mikoni hey ashke ma ro dar biyari ghorboonet beram

saba گفت...

ghorbunet berammmmmmmmmmmmm drrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrrr junammmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmm

يك انسان خوب گفت...

manam ghorboonesh berammmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmmm

mohamad گفت...

dastane zendegie bashare

ناشناس گفت...

انگار سخت ترین کار دنیا تغییر دادن خود است. ولی گویا مغز انسان با ساختن و خلق داستانی متفاوت میتونه مغز درون مغزی و نیز مغز برون مغزی خویش را تغییر بده.

parandeh گفت...

میشه سن شما رو ببرسم؟

Tal گفت...

mamanam 60 saleshoone

ناشناس گفت...

bad