۱۳۸۷ آبان ۲۹, چهارشنبه

خاطرۀ یک دلسوزی

کلاغ را نگاه می کنم
که از اون بالاها
کبوتر سپید را نشسته بر زمین
می بینید
دو رو اطراف کبوتر را
گنجشکها و قناریها
پر کرده اند
امان از حسادت
حاسداً اذا حسد
کلاغ سپید شده
پائین می آید
تا دهانش را باز می کند
گنجشکها می ترسند
و قناریها می پرند
دلم برای کلاغ می سوزد

۲ نظر:

Shaghayegh گفت...

روح انگیز جون اگه کلاغ یک کم اخلاقشو بهتر کنه شاید بتونه دوست پیدا کنه....

Roohangiz گفت...

کلاغ زورشو زده فایده نداره