۱۳۸۷ اسفند ۱۶, جمعه

احوال پرسی

دو باره می خواهد احوال پرسی کند

دو باره می خواهد سر زده وارد شود

دو باره می خواهد سلام کند

ولی من جواب سلامش را نخواهم داد

در برویش باز نخواهم کرد

خودش را خیلی صمیمی می داند با جان من

ولی من از در خواهمش راند

به غم سلام نخواهم گفت

۱ نظر:

ناشناس گفت...

همین غم باعث خیلی از کارهای بزرگیه که ما انجام می دیم. اگه غم نبود بودلر، شاعر نمی شد. اگه غم نبود داستایفسکی، اون رمان های شاهکارو نمی نوشت. اگه غم نبود ما جوونا عاشق نمی شدیم و اگه غم نبود چه چیز بود؟ زندگی ای که نشود غم را در مقابلش یذیرفت که زندگی نیست!