۱۳۸۷ اسفند ۲۰, سه‌شنبه

زندگی در اگر

اگر به شهر کوچک ما زود تر امده بودی

اگر نشانی ما را از مردم پرسیده بودی

بتو می گفتند

خانه ایست پر از لانه پرستوهای بی خانه

خانه ایست که مثل خانه خودتان است

باغی دارد سبز

دو بوته زنبق دارد

زنبق سفید

که دختران ان خانه روزی دو بار به ان سر میزنند

درختی یاس بنفش

با چند تا درخت زردالو و الو وخرما

نشانی سرراستی بود

براحتی پیدا می کردی

ولی حالا دیر شده است

همه ان نشانی ها در زلزله از بین رفته است

و تو باید اگر هنوز اسب سفیدت را داری

با عصایت و دست دندانت دور شهر راه بیافتید

و ادرس خانه ای را بپرسید

که دیگر نیست

۳ نظر:

Talieh گفت...

oh la la

ناشناس گفت...

آخخخخخخخی
چه ناز

ناشناس گفت...

همه چيز يه روز از بين مي ره فقط بايد تا اون موقع صبر كرد كه دم سرد مرگ همه مان را ببلعد و به جهان نيستي و عدم ببرد: تنفزانگيز است و بيهوده و بي معنا. اَه باز هم مرگ و نابودي و زلزله و ياد گذشته اَه