۱۳۸۷ اسفند ۲۰, سه‌شنبه

رویاهای دور

ما دخترانی کوچک بودیم

با ارزوهایی بزرگ

ارزوهایمان از جنس خیال و رویا بود

من یک خیال پرداز بی نظیر بودم

در خیالم بهمه عالم سفر می کردم

از روی دشت های باز و گسترده رد می شدم

در د امنه کوه ها چوپان ها را می دیدم که

برای گوسفند هایشان نی می زنند

و جوی ابی که در انجا جاری بود

زمزمه اش را می شنیدم

و هوایش را نفس می کشیدم

حیف که عمر رویاهای من کوتاه بود و همه اش از کوه و دشت !

از کنار جوی اب یکسره بداخل زندگی پرتاب شدم

و دویدم و دویدم

تا حالا که یهو وایستادم

و به اطراف خودم که نگاه می کنم

دو باره هوای کوه و دشت بسرم می زند

اخر من جوانی ام را با انها گذرانده ام

یا لا اقل با خیال انها

و دیگر هیچ......

حالا طبیعت در من جاریست

۲ نظر:

Unknown گفت...

خط 11

ناشناس گفت...

ببخشید این باد که میگن شمایین؟