۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۷, پنجشنبه

زبان حال عشق

در شهر کوچک خودمان که بودم

پسری خجالتی با موهایی اشفته روی پیشانی

در صبحی افتابی

روی دیوار کهنه خانه یشان با ذغال چیزی نوشت و زود رفت

رهگذری فضول دیوار نوشت را خواند

کلونگتم

ک ل و ن گ ت م

بر وزن کلبه عمو تم

(بهت فکر می کنم گرفتارتم عاشقتم)

رهگذر فضول ما بهوای چیدن توتهای شیرین

ایستاد تا باقی ماجرا

دختری زیبا و بی الایش با چادر نماز گل گلی به بیرون سرک کشید

با دیدن ان خط شتابزده لبخندی شرمگین زد

و زود در را بست

از درون خانه صدای غرغر همراه با خانم صاحبخانه امد

با دستمالی خیس

این ور پریده ور شوریده(دلباخته شده)

هر روز یه چیزایی روی دیوار می کشه

که همسایه ها از دیدنش سرخ می شن

کار من هر روز شده پاک کردن اینا

در دلم گفتم پاک نکن

اینها زبان حال عشق است

و سرخی روی گونه ها

رنگ دلباختگی است

اینها را پاک نکن لطفا