۱۳۸۷ اسفند ۱, پنجشنبه

ای روزگار


از صدای کلاغ
می خندیدیم
از دیدن ملخی بیرون از پنجره کلاس
می خندیدیم
از صدای سرفه معلم بی نوا پای تخته سیاه
می خندیدیم
از صدای کشیده شدن کفشها روی زمین عقب کلاس
ما بچه های ریزه میزه جلو
جواب معلم را نمی تواتستیم بدهیم
چون می خندیدیم
به خودمان و همه هستی
می خندیدیم
ای روزگار

هیچ نظری موجود نیست: