۱۳۸۷ اسفند ۱۰, شنبه

مسافر

مسافری خسته از راه دراز رسیدن

راهی پیچ در پیچ که بهیچ کجا راه نداشت

ولی در اخر درختی سایه اش را برایت گسترد

و تو سایه را چون پتویی بخودت پیچیدی

و در کنار جوی اب دمی ارمیدی

خورشید از لابلای شاخه های درخت برایت دست تکان داد

و تو فهمیدی که شاید انهمه دویدن بیخودی نبوده است

هیچ نظری موجود نیست: