۱۳۸۷ اسفند ۹, جمعه

دیوانه ها


در خیابان خانمی تنها راه می رفت و با خودش حرف می زد

با او همراه شدم چون دیدم منهم دارم با خودم حرف می زنم

گفتم دو نفری با خودمان حرف بزنیم

ولی او روی یه نیمکت نشست و انقدر حرف زد

که سرم را برد

راستی کو سرم؟

هیچ نظری موجود نیست: