۱۳۸۷ دی ۲۹, یکشنبه

خوابی سریالی

من از انسوی شادی ها گذر کردم

کبوترهای رنگین بال عاشق را

ندیدم چشم بر بستم

شباب عمر خود را در سیاهی ها سفر کردم

دمی افسون فرزندی دمی شوق کتابی

لیک دیگر بار

افتادن به گردابی

فتادن در چه و در امدن از چاله را

هر روز با خود امتحان کردم

چراغ رهنمایم درس خواندن بود و دانشگاه

خدا را شکر کز این ارزویم هم گذر کردم

من از باران پاییزی نشان دارم

وز ا ن شبهای بی پایان گذر کردم

من از گرداب حائل از گذر گاه جنون جستم

بیک دم دیده بگشادم

بدیدم سخت غمگینم

من از شبهای بی پایان بی مه بی ستاره

باز بگذشتم

ولی پایان خوابی اینچنین خوش بود

من دیدم و دانستم

چراغ اسمان من خدا با هفت ستاره

نور باران کرده است اینک

دعا خوانم بدرگاهش

و شکر اینهمه نعمت همی دارم

هیچ نظری موجود نیست: