۱۳۸۷ بهمن ۱۱, جمعه

تجربه ای تازه

در تجربه تازه ای در کلاس یوگا دیروز

فکر میکنم خود کودکم را دیدم

بعد از عبور از سرسرایی روشن با ایینه هایی که در ان میتوانستیم خود دورانهای گذشته مان را ببینیم

خودم را در سن 16 17 سالگی دیدم

بخودم در اینه نگاه میکردم از رخ در یه اینه و از نیم رخ در یه اینه دیگه

زیبا بودم و از خودم خوشحال بودم ولی د ر همان زمان دلم خواست گریه کنم

از فضای دیگری رد شدیم که رنگ قرمز بود نیاز

از فضایی که رنگ نارنجی بود عشق

بعد رنگ زرد معرفت سبز بی نیازی

بعد به اطاقی رفتیم که کودکیمان در ان بود

گریه ام گرفت

من پوست کلفت که خیلی دیر میگریم

یی اختیلر می گریستم

در ان اطاق در بسته دختر یا پسر کوچکی بود که گیر افتاده بود و داشت گریه میکرد

و من نیز با او گریستم

۲ نظر:

ناشناس گفت...

همه کم و بیش گاهی می گرییم ولی این برای تخدیر و سبک کردن این دل پر از درد خوب است. کم کم که انسان به آخر همه چیز می رسد با خود می اندیشد که زندگی رو به پایان است و این زندگی خیلی ارزش دارد. این زندگی با همه پلیدی ها و جدایی ها و عشق ها و ناکامی هایش، چیز زیبایی است چون در مقابل زهر، تریاق را دارد.
همه باید گریه کنیم چون گریه چیز زیبایی است.
هم اکنون که دوران یاس بزرگ است و زاری و سبک کردن، چه چیز زیباتر از گریه... مطلقاً تا بعد خدا حافظ

Talieh گفت...

:((