۱۳۸۷ بهمن ۱, سه‌شنبه

روح ارام

عزیزم گفته بودی خوش بحالت خاله جان که روحییه ای ارام داری

و به نظرت رسیده بود که چون کودکیم در طبیعت گذشته است اینچنینم

کاش اینگونه بود

ولی اعتراف می کنم

من چنان روح شری دارم که گاه خودم از خودم وحشتم می گیرد

اب نمی بینم و گرنه چنان شیرجه ای در ان می رفتم که حظ کنی

جایی برای بروز روح ماجراجویم نیست

از جبر روزگار ارام گرغته ام

گاهی این روح بی قرار از جایی سرک می کشد

ولی چنان ترس ورش می دارد که فورا قایم میشود

خودم هم خیلی دوست دارم بشناسمش

شاید طفلکی چیز جالبی بوده است

ولی نمیدانم چگونه پیدایش کنم

پشت چندین نقاب پنهان است

من بچه سرتق خانواده بوده ام

اب نمی بینم و گر نه چنان شیرجه ای در ان می رفتم که حظ کنی

جایی برای روح ماجراجویم پیدا نمی کنم

از جبر روزگار ارام گرفته ام

گاهی این روح بی قرار از جایی سرکی می کشد

ولی چنان تو سری خور شده است که بطور اتوماتیک

فورا خودش را قایم میکند

خودم هم خیلی دوست دارم بشناسمش

شاید طفلکی چیز جالبی بوده است

ولی نمی دانم چگونه پیدایش کنم

پشت چندین نقاب پنهان است

۲ نظر:

Shaghayegh گفت...

ای روح ناآرام هیج وقت برای ماجراجویی دیر نیست.....

Talieh گفت...

:))