۱۳۸۷ دی ۲۹, یکشنبه

شوق بهاران

من از شوق بهاران از شکوه ماه فروردین نشان دارم

من از دنیای پاکی نور و عطر یاسها در سبزه زاران با خبر هستم

من از سیر و سفر در ابر و در ماه و ستاره

پشت بام اسمان بس خاطره دارم

کجا رفتند ان ایام زیبا

کودکی و نو جوانی

با عروسکهای مامان دوز

با ان چشمهای ور قلمبیده

و با ان ابروان بالای انها

وه چه زیبا بود و همچون نرگس شهلا فریبا بود

یکی بحر طویل از کودکی من یاد می ارم

که بیت اولش این بود

صنما جان بفدای تو و روی تو و رخسار نکوی تو

دریغا بگذریم از کودکی و نو جوانی

بگذریم از یادهای خوب و زیبا

از ترانه از سرود ناب هستی

شباب و شور ایام جوانی

کتاب و شعرو سهراب و فروغ و

رمانس عاشقانه

نهانی خواندن رمان و ترس از مادرم اما

بعدا ان کتاب گمشده از زیر بالشهای مادر جان

هویدا میشد و بار دگر هم نیز......

هیچ نظری موجود نیست: