من از شوق بهاران از شکوه ماه فروردین نشان دارم
من از دنیای پاکی نور و عطر یاسها در سبزه زاران با خبر هستم
من از سیر و سفر در ابر و در ماه و ستاره
پشت بام اسمان بس خاطره دارم
کجا رفتند ان ایام زیبا
کودکی و نو جوانی
با عروسکهای مامان دوز
با ان چشمهای ور قلمبیده
و با ان ابروان بالای انها
وه چه زیبا بود و همچون نرگس شهلا فریبا بود
یکی بحر طویل از کودکی من یاد می ارم
که بیت اولش این بود
صنما جان بفدای تو و روی تو و رخسار نکوی تو
دریغا بگذریم از کودکی و نو جوانی
بگذریم از یادهای خوب و زیبا
از ترانه از سرود ناب هستی
شباب و شور ایام جوانی
کتاب و شعرو سهراب و فروغ و
رمانس عاشقانه
نهانی خواندن رمان و ترس از مادرم اما
بعدا ان کتاب گمشده از زیر بالشهای مادر جان
هویدا میشد و بار دگر هم نیز......
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر