۱۳۸۷ بهمن ۱۲, شنبه

خوردن عروسک ها

فاطمه صغرای نانوا

هر بیست روز یکبار

برایمان نان می پخت

از بس پیاز خرد کرده بود

دیگر از چشم هایش اشک نمی امد

او برایمان نان پیازی می پخت

خمیر را با دست های ورزیده اش

چنان به تنور می چسباند

انگار کودکی به سینه مادرش

از همان اول قدری خمیر بما میداد

تا زیر دست و پایش نباشیم

و ما برای خودمان عروسک خمیری درست می کردیم

و بعد انها را داغ داغ می خوردیم

هیچ نظری موجود نیست: