۱۳۸۷ دی ۲۶, پنجشنبه

با اینا زمستونو سر می کنم

سپیده دم با اذان مسجد روبروی خانه

ناپدید شدن اخرین ستاره ها

لرزیدن هوای صبحگاهی

و دو باره خوابی شیرین از پس شبی داغ

غروب ها رفتن به عروسی انهمه گنجشک

فصولی که از پی هم می گذرند

پاییز عزیز ماه مهر روز اول دبستان

شوق روپوش تازه و بوی کتابهای نو و معلم های نو

فصل بهار با شکوفه های رنگارنگش و بوی بهار نارنجش

و پاکیزگیش و طراوتش عطر شب بوهایش گل بنگویش

قایم موشک بازی توی بوته های باقلی

با یه عالمه بچه و گم شدن درون انها

جوری که اقا گرگه ابدا پیدایت نکند

بازیهای کودکانه

تابستانها

بالا رفتن و نشستن روی درخت زردالو و الو و انجیر زرد و سیاه

و مانند تارزان پریدن از درختی به درختی

دید زدن گلهای انار

زمستانها

کتاب و کرسی و منقل اتش

و شنیدن قران خوانی و کتاب دعاهای پدر

با اینا زمستونو سر می کنم

با اینا خستگیمو در می کنم

هیچ نظری موجود نیست: