۱۳۸۷ بهمن ۳, پنجشنبه

نسل عصیانگر

من به نسل سوم و چهارم امیدوارم

نسل سی سال به پایین

نسلی استکه از خود دستور میگیرد

به جهان ارمانی که ما داشتیم پشت کرده است

و خدا را چه دیدی

شاید مدینه ما با تدبیر همین نسل وروجک کم کمک درست شد

نسلی که الکی امیدوار نیست

الکی به حرف بزرگترها گوش نمی کند

دلیل میخواهد

خدای مخصوص خودش را دارد

و تا جایی که من دیده ام هم خوب خداییست

جهان خودش را خود می خواهد بسازد

صد البته که گاه بیراهه میرود

کج راهه میرود

ولی با پاهای خودش راه می رود یا می خواهد برود

تاتی تاتی می کند

سکندری می رود

در جا می زندولی کمتر سالوس و ریا کار است

شاید همین نسل

گره از کار فرو بسته ما بگشاید

این نسل بیشتر بخودشان فکر می کنند

در فکر نجات دنیا نیستند

بنظرم اینها بیشتر با این گفته های شمس تبریزی هماهنگند

اینقدر عمر که ترا هست در تفحص حال خود خرج کن

در تفحص عالم چه خرج می کنی

بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست

از خود بطلب هر انچه خواهی که تویی

هر مشگل که شد از خود گله کن

که این مشگل از منست

۲ نظر:

ناشناس گفت...

حالا که حرف از این نسل سودازده شد کمی هم ناشناسی بگوید:
این نسل، انسان هایی هستند که از همه چیز به ستوه آمده اند. انسان هایی که در یک لحظه خاص، در زندگیشان، همه کارهای بزرگی را که تا آن زمان انجام داده اند انکار می کنند و می گویند: «همه زندگیمان بیهوده بود، عبث بود، پوچ بود!». این یک تحول انسانی است که با شکست همراه می شود و به سقوط می انجامد. زندگی در این مملکت به هر شکل ممکن، یک شکست است. ما از نسلی هستیم که درون هاله ای از سرمای سوزنده و گزنده قرار داریم و هیچ افیونی قادر نیست این اعماق نیستی و دردمان را بپوشاند.
ما محکوم به فنا هستیم و تنها راه چاره را مجنون وار در نابودی خود می بینیم. عاجز از نگهداشتن و منطقی رفتار کردن هستیم: متنفر از جامعه ای که در آن زندگی می کنیم. از همه چیز و همه کس بیزار هستیم، حتی از سلامت خود، حتی از جوانی خود! و هر یک از ما در مقابل مریضی و افسردگی ای که در حال نابود کردنمان است می گوییم: «من همیشه تندرستم، من همیشه در این خاک نفرین شده تندرستم!» دنیا ما را به چنگ خود در آورده است و هیچ رهائی و تغییر سرنوشتی برایمان ممکن نیست مگر با کشتن خدا. این سرنوشتی است که گریز از آن ناممکن است و تقدیر این دام فاجعه بار را به گونه ای برایمان گسترانده که جز دم سرد مرگ هیچ چیز به آغوشمان نمی کشد. این زندگی نکبتبار نسل من است و وجود ههم مان در این زندگانی عاری از هر هویتی. این زندگی در هر شکل ممکن و برای هر شخص یک شکست و نابودی مطلق است و فرار از آن یک آرزوی دست نیافتنی و غیر قابل باور. پایان آخرین نفس هایمان، همانند استفراغ جهنده ای است که خوردن سمی غثیان آور و مهلک برایمان بوجود می آورد. این تهوع از زندگی یک پایان دارد و آن مرگ است. مردن، ولی در تنهایی مردن؛ مردن برای اینکه هویت خود را نابود کردن و مردن برای اینکه از همه سختی های زندگی خلاصی یافتن زیرا آخرین امید در نظرمان یاس و نومیدی است: «امیدی کاملاً عمیق و نومید!».
این آخرین نفس های ...من است، زیاد جدی اش نگیرید، به زندگی خود بپردازید بهتر است تا به این عقاید مطلق.

Talieh گفت...

khanoom dr shoma dokhtare gole khodetoon va doostash va doostdaranesh ro nabinid ke golan hame injoori nistan!!