۱۳۸۷ بهمن ۲, چهارشنبه

تنها مایملک

دوست داشتم چتری بودم بر سر همه بینوایان از سرما و برف

دوست داشتم سر پناهی بودم گرم و راحت تا دمی بیاسایند این مردمان شریف

دوست داشتم موسیقیی کهن بودم تا دل و جان مردمانم دمی بیاساید

دوست داشتم رقصی و سماعی بودم تا روحمان ملکوت را تجربه کند

دوست داشتم دعایی بودم و به جان جهان میرسیدم

انچنانکه علی گفت

گویا فقط دعاها تنها مایملک ما است که از ان خودمان است

تنها دارایی ما

۱ نظر:

ناشناس گفت...

این نظر تیز و مهربانی و فداکاری شما بسیار قابل اعتنا است و مرا به یاد نوشته ای از ویکتور هوگو انداخت که می گفت:
«تا ا زتاثیر قوانین و رسوم، یک عقوبت اجتماعی برقرار باشد که در بحبوحه تمدن، دوزخ های ساختگی بوجود آورد و تقدیر ازلی را که ربانی است از یک شئامت انسانس مشوش سازد؛ تا سه معمار عصر، تدنی مرد به دلیل رنجبری، سقوط زن به دلیل گرسنگی، نزاری کودک، به دلیل ظلمت حل نشده باشند؛ تا در بعض اقطار، اختناق اجتماعی امکان پذیر باشد؛ به عبارت دیگر و با نظری باز هم بسیط تر، تا روی زمین نادانی و بینوایی وجود داشته باشد، نوشته هایی از این قبیل می توانند بی فایده نباشند.»