۱۳۸۷ دی ۲۷, جمعه

نمایشنامه ای در یک پرده

هوا صاف و افتابیست
صحنه کلاس اول دبستانیست حدود نیم قرن پیش
در شهرستانی دور افتاده و زیبا
کلاس بزرگ و افتاب روست
پنجره های ان رو به صحن حیاط بزرگ مدرسه است
با شیشه های رنگارنگ هلالی شکل
دور نمای کلاس درختهای خرماست
و در نزدیک پنجره ها چند درخت انار و انجیر و نارنج
با پرنده هایی غزل خوان بر ان
و شاخه های درختان که با باد ملایم پاییزی تکان می خورند
امتحان ثلث اول است و حدود 20 دختر کوچک روی نیمکت های چوبی بردیف نشسته اند
با موهای بافته از دو طرف و با روپوش های ارمک خاکستری
معلم رو به بچه هاست و بچه ها رو به صحن حیاط
همه سوالها را پاسخ گفته اند تنها یکی را نمی دانند
7 +8=؟
ناگهان بلبلی که روی درخت انار نشسته است شروع به خواندن می کند
و معلم کاملا حواسش به بیرون کلاس می رود
و هم زمان گویی با الهام از این غزل خوانی
یکی از بچه ها با انگشتهایش می شمارد
و با عدد 15 و با بر گشتن معلم از پنجره به کلاس
همه ورقه ها روی میز معلم است
حالا می فهمم چرا با شنیدن صدای بلبل هزار مقام
اینقدر حال خوشی پیدا می کنم

هیچ نظری موجود نیست: